محمد درویش زاده – رئیس مرکز پژوهشی دانشنامه های حقوقی علامه
سرمقاله منتشر شده در روزنامه دنیای حقوق
تقسیمبندی جامعه به دو قطب ۴ درصد
برخوردار و ۹۶ درصد نابرخوردار در رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ مطرح
شده و در لایههای مختلف اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است فرض میکنیم این
داعیه واقعیت داشته باشد و بر اساس پیمایشهای علمی روشمند حاصل شده باشد.
همچنین فرض میکنیم که آن گونه که مفروض
دانسته شده است، ۴ درصد برخوردار زالو صفت باشند و به ناروا و ناحق از
امتیازات و رانتهایی برخوردار شده باشند و حقوق ۹۶ درصد را تضییع کرده
باشند و همچنین فرض میکنیم که طرح این گونهای مسائل هیچ آسیب اجتماعی و
امنیتی نداشته باشد و «انسجام اجتماعی» را در سطح ملی مخدوش و تهدید نکند و
همچنین فرض میکنیم که علت پدیداری این دو قطب اجتماعی با فاصله طبقاتی
وحشتناک، هیچ ربطی به عملکرد و سوابق همین ایدهپردازان یا همکاران و
همفکران آنها نداشته باشد و خلاصه هر فرضی که موجب درستی و راستی این فرضیه
باشد را میپذیریم و هر احتمالی که برای نادرستی و ناراستی این نظریه باشد
را مردود اعلام کنیم باز هم بر اساس «منطق ریاضی» و «روابط طبیعی
پدیدههای اجتماعی» میتوان نتیجه گرفت که هدف مطرحکنندگان این دو
قطبیسازی تأمین نمیشود. توضیح بیشتر اینکه:
۱- اگر جمعیت جامعه ایران را ۸۰ میلیون
نفر بدانیم چهار درصد آن، جمعیتی حدود سه و نیم میلیون نفر خواهند بود.
(دقیقاً ۰۰۰/۲۰۰/۳ نفر)
۲- چون انسان «موجودی اجتماعی» است و چون
این افراد طبق فرض کاملاً برخوردار و مرفه هستند به صورت طبیعی و روزانه
به صورت مستمر با افرادی سر و کار خواهند داشت تا به عنوان منشی، راننده،
مشاور، مدیر، کارمند، معاون، نماینده، کارگر، شریک، دوست و … نیازهای
روزمره و اجتماعی خودشان را برطرف کنند. به تعبیر دیگر سه میلیون و دویست
هزار نفر از جمعیتِ کاملاً برخوردارِ ایران، نمیتوانند فقط با خودشان
مراوده داشته باشند؛ بلکه باید نیازهای روزمره خود را از طریق افرادی با
سطوح اقتصادی پایینتر تأمین کنند.
۳- اگر به طور متوسط هر یک از این جمعیت
برخوردار دارای ده نفر همکار ثابت و مستمر باشند، جمعیتی معادل سی و دو
میلیون نفر با آنها مستقیماً پیوند داشته و با آنها در ارتباط خواهند بود.
۴- هر گونه ایجاد محدودیت برای این جمعیتِ
زالوصفتِ سه میلیون و دویست هزاری، مستقیماً موجب خواهد شد که آنها برای
جبران آن محدودیت به «کاهشِ هزینه»، روی آورند و صرفهجویی را پیشه خود
سازند.
۵- هرگونه کاهشِ هزینهِ این جمعیتِ مرفه و
زالوصفت؛ مستقیماً بر شرایط استقلال و کارِ سی و دو میلیون نفر تأثیر
خواهد داشت و آنها را تهدید خواهد کرد.
۶- آنگاه با فرض آنکه هر یک از جمعیت سی و
دو میلیون نفری دارای یک فرزند خردسال یا همسر غیرشاغل باشد جمعیتی که تحت
تأثیر این محدودسازی قرار میگیرد، معادل شصت و چهار میلیون نفر خواهد شد.
نتیجهگیری: دو قطبیسازی کاذب ۴ درصد
برخوردار و ۹۶ درصد نابرخوردار، فاقد هر گونه نفع جمعی و هدف اجتماعی
میباشد و ایجاد انسجام و یکپارچگی اجتماع را تهدید میکند اما با فرض صحت
نام مفروضات این دو قطبیسازی، هر گونه محدودسازی این جمعیت که قریب به سه و
نیم میلیون نفر میشود مستقیماً بر زندگی تودهای از مردم نابرخوردار
مؤثر بوده و آن را محدود خواهد ساخت و شرایط اقتصادی و زیستی آنها را تهدید
خواهد کرد. پس هنر در نابودسازی طبقه فرضی برخوردار نیست، بلکه هنر آن است
که با برنامه و مدیریت صحیح طبقه نابرخوردار را به برخورداری برسانیم.
بعونالله تعالی